پلاک 14
پلاک 14
دستنوشته ها ی یک خبرنگار

چند روز قبل دوستی را دیدم که چند سالی است خدا به او توفیق داده تا به عنوان مدیر کاروان ؛ زوار را به عتبات ببرد.

بعد از سلام وعلیک و تعارفات معمول ؛ داستان جالبی از آخرین سفرش برایم تعریف کرد.

می گفت:در مسافرت اخیر که به عتبات داشتم ؛ زائر پیری همراهم بود که علاوه بر ناراحتی قلبی؛ دیابت هم داشت.

یک روز در کربلا کسی پیش من آمد و گفت: فلانی کجایی؟! آن زائر پیر سکته کرده است!

به سرعت کنار او رفتم . دیدم بنده خدا پیر مرد بی رمق و سست روی زمین افتاده و حتی غیرارادی ادرارش خارج شده!

به همراه پسرانش به سرعت او را به بیمارستان در کربلا بردیم و با توجه به وضعیتی که دکتر گفت(قند نزدیک 500 ؛ فشار 20 ؛ سکته قلبی )از پسرانش خواستم که در بیمارستان کنار پدر پیرشان بمانند!

با خودم فکر کردم: خدایا در این کشوری که همه چیز آن پُکیده!! با این پیرمرد که همه بدنش سست وبی رمق است چه خواهم کرد!

نمی دانم شاید بیرق ابوالفضل مرا صدا می داد که بیا!!

بیا که نه هنوز سقای بی دست؛ مشک را بر زمین گذارده! و نه هنوز بیرق را بر زمین افکنده!

بیا که هنوز سلطان وفا عباس؛ با بی دو دست اش دستگیری می کند!!

بیا عباس ترا می خواند!

در حرمش با زبانی ساده و عامیانه گفتم:

عباس جان! اگر به این پیرمرد نظر لطف و عنایتی نکنی دیگر به عتبات نخواهم آمد!!!

(این حرفهای عوامانه ولی خالصانه را دست کم نگیریم! نزد خدا از دوصد گفته و نوشته روشنفکرانه که توأم با خودبزرگ بینی است؛ ارزشمندتر است! بیاد دارم زمانی پدرم در بیمارستان بستری بود و برادرم زنگ زد که: به کسی زنگ بزن!! یه کاری بکن!!... بغض آلود گوشی را گذاشتم. با خودم گفتم: خدایا به تو زنگ می زنم!!گوشی را بردار!!! بنده هایت که ناتوانند! توانا تنها تویی! تو دیگه گوشی را بردار!! .....الحمدلله مشکل حل شد. خلاصه حرفهای عوامانه را دست کم نگیریم! )

دوستم می گفت در همین حال و احوال بود که موبایلم زنگ خورد! پسر پیرمرد بود و می گفت که پدرم خودش از تخت بلند شده و می گوید هیچ مشکی ندارم!!

صبح روز بعد زائر پیر جز اولین مسافرانی بود که آماده عزیمت به سامرا بود! البته بخاطر وضع جسمیش مراقب بودم که پیاده روی طولانی نکند لیکن اشک از چشمانم جاری بود و هر کس علت گریه ام را می پرسید؛ چیزی نمی گفتم!


نظرات شما عزیزان:

فدکفا
ساعت7:42---27 فروردين 1390
سلام. جالب بود. راستی به منم سری بزنید

س.ر
ساعت21:27---26 فروردين 1390
یادش بخیر روبروی حرم سقا اون بنده خدا میخوند:
اون گنبد حسینه،این گنبد ابالفضل
شاه دلم حسینه،ماه دلم ابالفضل
یعنی میشه یه بار دیگه.........


منتظر
ساعت9:45---25 فروردين 1390
خیلی قشنگ و تاثیرگذار بود.ممنون.التماس دعا

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 26 فروردين 1390 توسط علی جعفری

برچسب ها: حضرت عباس کرامت زائر ایرانی 
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Blog Skin